گشته ست طپان جانم ای جان و جهان برگو


هین سلسله درجنبان ای ساقی جان برگو

سلطان خوشان آمد و آن شاه نشان آمد


تا چند کشی گوشم ای گوش کشان برگو

سری است سمندر را ز آتش بنمی سوزد


جانی است قلندر را نادرتر از آن برگو

بنگر حشر مستان از دست بنه دستان


با رطل گران پیش آ با ضرب گران برگو

زان غمزه چون تیرش و ابروی کمان گیرش


اسرار سلحشوری با تیر و کمان برگو

برگو هله جان برگو پیش همگان برگو


و آن نکته که می دانی با او پنهان برگو

از جام رحیق او مست است عشیق او


پیغام عقیق او ای گوهر کان برگو

من بی زبر و زیرم در پنجه آن شیرم


ز احوال جهان سیرم ز احوال فلان برگو

زیر است نوای غم و اندرخور شادی بم


یک لحظه چنین برگو یک لحظه چنان برگو

خورشید معینت شد اقبال قرینت شد


مقصود یقینت شد بی شک و گمان برگو

چون بگذری ای عارف زین آب و گل ناشف


زان سو مثل هاتف بی نام و نشان برگو

در عالم جان جا کن در غیب تماشا کن


رویی به روان ها کن زین گرم روان برگو

من بیخود و سرمستم اینک سر خم بستم


ای شاه زبردستم بی کام و دهان برگو